Wednesday, October 29, 2008

تلاش هايي كم سوادانه در شعر-اول

سريدم توي كوچه

مست شب

به استقبالت آمدم

ديدم چگونه ناز مي كني فرشته

ديدم چگونه ناز مي كني

طفلكم _كه روي شانة راستم مي نشيند ...هميشه _ شيدا شد

مسحور رقصت

من

آمادة شكا ر

ديدم چگونه ناز مي كني سپيده

ديدم چگونه ناز مي كني

آينه ها بر كف دست

آينه ها بر كف دست

منشور هاي سر خوش بچه سال روي بام

گيرنده هاي برقي چيني در فاصلة مناسب

چه عبث

ديدم چگونه ناز مي كني فرشته

ديدم چگونه ناز مي كني

چه منظره اي

فواره هاي الوان

پيغمبران نور

رسوخ بي شكل در شكل

نه

رسوخ منحني بي شكل در تصويري از شكل

چه منظره اي

ديدم چگونه ناز مي كني الهه

ديدم چگونه ناز مي كني

كور شدم

كور بينا

دراز شدم روي سايه هاي رو به دراز

حس شدم

احساس شدم

و

سپيده دمان

موسيقي هندسي خود را

بر گمراه-كودكان سم كده...

Tuesday, July 29, 2008

و خدا سيمهارا وصل كرد

...تا صدا ها از بلندگوها پخش شوند و ما احمقهاي سرگردان را به رقص وادارند.